خاطرات و خطرات خبرنگاران

خاطرات ایرنایی ها

خاطرات و خطرات خبرنگاران

خاطرات ایرنایی ها

جنگ بود و کودکی هایم در خبرگزاری - رضا رحمتیان

دوران کودکیم را خوب به یاد دارم ,در آن زمان تنها چیزی که برای پدر و مادرها, از همه  مهم تر بود نجات جان بچه ها و  خانواده هایشان بود.

 

هشت سال جنگ دوران کودکی و نوجوانیم را خیلی ساده بلعید,دورانی که می بایست به یاد گیری و سرگرمی های کودکانه می گذشت، به خاطر شغل بابا مجبور شدیم در کرمانشاه باشیم .

کرمانشاه در آن زمان هیچ روزنامه ای نداشت وتنها خبرگزاری که در دوران جنگ اخبار و اطلاعات کرمانشاه را مخابره می کرد، خبرگزاری پارس بود.

هر روز را با دلهره می گذراندیم ,با صدای آژیرقرمز همه منتظر مرگ عزیزانشان بودند. بابا یکی از معدود کسانی بود که به واسطه شغلش از اخبار جنگ می گفت و می نوشت .

اوایل جنگ گفته می شد که هواپیماهای دشمن فقط تاسیسات و مراکز اداری را مورد حمله قرار می دهند، اما ما می دیدیم که به محض حضور هواپیماها تمام معادلات به هم می خورد و مردم بی گناه کرمانشاه مورد حمله قرار می گرفتند ,و شب با غرور خاصی در رادیوهای بیگانه اعلام می کردند مراکز مهم ایران بمباران شد ! . . .

 قصرشیرین سومار و نفت شهر در اوایل جنگ به دست دشمنان افتاد. به همین خاطر خبرنگاران خبرگزاری پارس که تعدادشان از انگشتان دست هم کمتر بود, می بایست تمام اخبار دوران اشغال را انعکاس می دادند، در آن زمان متوجه نبودم بابا و دیگر خبرنگاران خبرگزاری پارس چه نقش مهمی را بر عهده دارند- و حالا فهمیده ام که متاسفانه خیلی دیر شده است تمام موجودی خبرگزاری در زمان جنگ دو تا لاندرور بود. 

 لاندرورهایی که در تمام ماموریت ها بچه های خبری را همراهی می کردند.

شهر کرمانشاه روزها خالی از سکنه بود. گاها به همراه بابا به خبرگزاری می رفتم. 

 پرسنل خبرگزاری را خانواده خودم می دانستم. بیش از نیمی از هفته را در خبرگزاری بودیم . 

معنی جنگ را خوب درک نمی کردم. خیلی دوست داشتم یک روز به همراه بابا به جبهه بروم. 

البته فقط به خاطر اینکه با بابا باشم. 

 فکر می کردم،  حضور در جبهه هم مثل خبرگزاری است چون تمام سرگرمی و بازی ما زمانی بود که کاغذ تلکس تمام می شد و قاپ گرد او را به ما می دادند تا با او بازی کنیم .

اصرار هایم  جهت رفتن بی فایده بود ,او می گفت:« خطر داره زوده , نمیشه و....» رفتن با او برایم مثل آرزویی شده بود. 

 در دوران جنگ فقط دو بار موفق شدم به همراه بابا و راننده خبرگزاری به جبهه بروم.

 یک مورد آن ورود کردهای اقلیم کردستان عراق در زمان بمباران شیمیای دشمن به خاک ایران و دیگری پیروزی رزمندگان در عملیات مرصاد بود.

هیچ وقت فراموش نمی شود،  مادر کردی که در زمان بمباران شیمیایی صدام به خاطر نجات جان فرزند تازه به دنیا آمده اش حاضر بود،  او را به ما ببخشد.

صحنه های تکان دهنده آن روز را هنوز به یاد دارم. کودکان و نوجوانان بی دفاع را که می دیدم , متوجه می شدم که من چقدر خوشبختم. 

 در عملیات مرصاد بود که معنی جنگ را فهمیدم  به هر طرف که نگاه می کردی جسد بود و توپ و تانک به جا مانده از جنگ. 

 از یک طرف خوشحال بودم که منافقین به کرمانشاه نرسیدند و از طرف دیگر وجود آن همه کشته ای که در منطقه بود, نمی دانم خبرنگاران و رسانه های گروهی امروز چه نقشی بر عهده دارند. چطور می توانند آن دوران را برای نوجوانان و جوانان شرح دهند. مرداد ماه سال 69 دقیقاً 12 ساله بودم که به همراه بابا به استقبال آزادگان رفتیم. شور و شوق خاصی را می توانستی براحتی در چشم های همه ببینی .

به سختی به همراه بابا وارد محل استقرار آزاگان که قرنطینه شده بود شدیم . همه دور ما را گرفتند . یکی می خواست از خانواده اش بداند ، یکی می خواست مرا بغل کند و دیگری می خواست خبر زنده بودنش را به بچه هایش برساند .

چند تا آدرس به من دادند تا خبر سلامتیشان را به خانواده هایشان برسانم . یکی از آدرس ها یک ویژگی خاص داشت وقتی نشانی خانه را پرسیدم از سر کوچه به من گفتند: همان که فرزندش مفقود شده است ؟ و من سکوت کردم .

اضطراب غریبی سر تا پای وجودم را فرا گرفته بود . شاسی زنگ را که زدم پیره مردی رنجور در را  باز کرد و با نگاه غریبی به چشم هایم نگاه کرد و من وقتی از سلامتی فرزندش گفتم کوچه و محله از صدای شادی همسایه ها لبریز شد ...

حالا من ادامه دهنده راه کسانی هستم که گمنام ترین سربازان جنگ بودند بابا و همکارانش که خبرهای جنگ را منعکس می کردند و کارشان را مقدس می دانستند .

با خودم فکر می کنم حالا پس از گذشت 20 سال وظیفه من چیست منی که دارم جا پای بزرگان می گذارم که تمام زندگیشان را وقف اطلاع رسانی کردند ...

رضا رحمتیان

 

نظرات 5 + ارسال نظر
ضیایی یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ق.ظ http://tannazi.blogsky.com

آقای رحمتیان
سلام
پدر شما و اقای احمدی و همه همکاران خبرگزاری کرمانشاه خیلی زحمت کشیدند و سلامتی جسمی و روحی خود را با خبرگزاری که نه با عشق خود و خدای خود معامله کردند. شاید افراد کمتری در جریان این زحمات باشند امامن که در آن روز ها یکی از عوامل زحمت برای این عزیزان بودم می دانم که چه حقی برگردن ایرنا دارند. خیلی های دیگر هم بر ایرنا حق دارند اما متاسفانه ایرنا قطاری است که از ریل خارج شده و دیگر این چیز ها مهم نیست . مهم آن است که گوش به فرمان باشی.
سید رضا ضیایی

تشکر

ضیایی یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ق.ظ http://tannazi.blogsky.com

آقای رحمتیان
سلام
پدر شما و اقای احمدی و همه همکاران خبرگزاری کرمانشاه خیلی زحمت کشیدند و سلامتی جسمی و روحی خود را با خبرگزاری که نه با عشق خود و خدای خود معامله کردند. شاید افراد کمتری در جریان این زحمات باشند امامن که در آن روز ها یکی از عوامل زحمت برای این عزیزان بودم می دانم که چه حقی برگردن ایرنا دارند. خیلی های دیگر هم بر ایرنا حق دارند اما متاسفانه ایرنا قطاری است که از ریل خارج شده و دیگر این چیز ها مهم نیست . مهم آن است که گوش به فرمان باشی.
سید رضا ضیایی

نوشین یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 12:05 ق.ظ

جناب رحمتیان من خاطرات شما را نخواندم ولی خیلی خوب شما را می شناسم و با اینکه فزرند داری و همس داری چشمان ناپاکت دنبال زن و دختر مردم است. دست از این رفتارت بردار

احمدی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 11:40 ب.ظ

اقای رحمتیان یکی از چهره های خوش نام و با سابقه مطبوعات کشوره اول برای شما متاسفم و بعد برای این وبلاگ که مسائل این چنینی رو به راحتی انعکاس میده

زهرا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 10:19 ق.ظ

واقعا متاسفم که هر مطلبی رو شما انعکاس میدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد