هرگز تصور نمی کردم، پس از شروع به کار در کسوت خبرنگاری در ایرنا، اولین برنامه ای که باید خبر آن را تهیه کنم ، مراسم اعدام تعدادی قاچاقچی مواد مخدر در زندان قصر باشد. پاییز سال 1361، چند روزی از آغاز کارم در گروه اجتماعی خبرگزاری نگذشته بود که بعد از ظهر یک روز، آقای اسدی سردبیر برازنده و شایسته وقت گروه به من ماموریت داد که به زندان قصر بروم و از مراسم اعدام تعدادی قاچاقچی مواد مخدر خبر تهیه کنم. |
بسیار هیجان زده و در عین حال مضطرب و پشیمان از قبول این برنامه، راهی زندان قصر شدم و پس از هماهنگی های لازم با انتظامات و مسئولان زندان و منقوش شدن مچ دستم به مهر مخصوص زندان به اتاق انتظار که افراد اعدامی در آنجا مستقر شده بودند، هدایت شدم .
از اعدامی ها که شامل 11مرد و یک زن بودند، خواسته شد که آخرین حرفهای خود را بزنند. تعدادی از آنها منکر همه چیز بودند و برخی هم جرایم خود را پذیرفتند و طلب بخشش و مغفرت کردند.
سپس اعدامی ها در گروههای چهار نفره به گوشه ای از حیاط زندان که در آنجا چوبه های دار برپا شده بود، منتقل شدند.
پس از قرائت حکم اعدام چهار نفر اول، در حالی که دستها و چشمهایشان بسته شده بود، روی چوبه دار قرار گرفتند و طناب دار دور گردنشان حلقه شد و لحظاتی بعد صدای خالی شدن تخته زیر پایشان ، لرزش بدن و پاهایشان در میان هوا و لحظاتی بعد خاموشی و مرگ.
برای اولین بار در زنگی ام از فاصله چند قدمی شاهد جان کندن و مرگ انسانهایی بودم که خواسته یا ناخواسته چنین سرنوشتی را برای خود رقم زده بودند.
هنوز وقتی به یاد اولین برنامه خبری زندگیم می افتم، آرزو می کنم، ای کاش حضور در چنین برنامه ای در خاطره من نبود و از دیدن مرگ اجباری عده ای نگون بخت محروم می شدم.
در هر حال با اضطراب، دلهره و تعمق به سرنوشت اعدامی ها و ناراحتی، و پس از گرفتن اطلاعات تکمیلی از جرایم و اسامی افراد اعدام شده، عازم سازمان شدم تا اولین تجربه کاری خود را به سردبیر ارایه دهم .
در راه بازگشت به سازمان آخرین اعترافات یکی از زندانیان ذهنم را به خود مشغول کرده بود.
او می گفت : سرنوشت ما در واقع داستان گنجشک هایی است که مرتب میوه های یک باغ کوچک را می خورند و از بین می برند و به هشدارهای مکرر باغبان ، اعتنایی نمی کنند تا سرانجام در دام او گرفتار می شوند و ....
حسن ابراهیمی