روز 11 سپتامبر 2001 برای انجام یک ماموریت طولانی در نیویورک ، از فرودگاه وین عازم این شهر شدم و ساعت 9 صبح این روز – درست موقع انفجار برج های دوقلوی نیویورک – در هواپیما چرت می زدم که خلبان هواپیما چرتم را به هم زد و گفت :
" حادثه فاجعه آمیزی " اتفاق افتاده و یک هواپیما با یک آسمانخراش نیویورک برخورد کرده و ما باید به وین برگردیم و در فرودگاه لندن سوختگیری می کنیم .با شم خبری بی نظیرم این "فاجعه" را یک "حادثه "معمولی تلقی کردم و به چرت زدنم ادامه دادم .
خلبان از برخورد دومین هواپیما با دومین برج مرکز تجارت جهانی نیویورک- چیزی نگفت و شم خبری من هم از اینکه چرا برای سوختگیری به جای فرودگاه لندن از فرودگاه منچستر سردر آورده ایم به من کمکی نکرد.( بعدا فهمیدم فرودگاه لندن را به دلیل امنیتی مسدود کرده بودند!)
درد سرتان ندهم پس از 20 ساعت اسارت و سرگردانی در آسمان و زمین (، پرواز از وین به نیویورک – پرواز از آسمان نیویورک به فرودگاه منچستر ، معطلی چند ساعته برای سوختگیری و کترینگ ( همان غذا گرفتن خودمان ) در فرودگاه منچستر و پرواز از منچستر به وین جسدم را برروی تختخواب یک هتل قراضه وین انداختم و چون آلمانی نمی دانستم ترجیح دادم در هتل بمانم و در نتیجه از خستگی حدود 24 ساعت خوابیدم .
خواب بودم و خسته . در یک کشور آلمانی زبان ، شم خبری وضع دیگری پیدا می کند. بی اطلاع از ماجرای 11 سپتامبر دلیلی برای تماس تلفنی با خانواده ام نداشتم ،بر عکس خانواده ام فکر می کردند که از دست من در نخستین ساعت شروع ماموریتم راحت شده اند و در واقعه ۱۱ سپتامبر من نیز به لقا الله پیوسته ام..
دو روز در هتل این طرف و آن طرف می رفتم و در شهربی خیال قدم می زدم که مدیر امور اداری ایرنا به اتاق هتل من تلفن کرد و گفت : چرا با خانواده ات تماس نمی گیری دارند از نگرانی سکته می کنند.
- من گفتم: مگه چی شده ؟!
بهرام جان باسلام
فکر می کنم اگر در این وبلاگ فقط خاطرات همکاران را قرار دهی بهتر است . مسایل اداری به هر حال حرف و حدیث زیاد دارد و مخالف و موافق - اگر پای این مسایل به این وبلاگ کشیده شود ُآنوقت خیلی ها ورود خواهند کرد که نباید بکنند و سرنوشت این هم به مانند آنهای قبلی خواهد شد.
پیشدار
لطفا این کامنت را انتشار نده - خصوصی و برای خودت فقط نوشتم
زندگی جاری است
زندگی جاری است
tannazi.blogsky.com