خاطرات و خطرات خبرنگاران

خاطرات ایرنایی ها

خاطرات و خطرات خبرنگاران

خاطرات ایرنایی ها

خاطره ای از دوران جنگ – به مناسبت هفته دفاع مقدس

 عملیات خیبر بود. من هم به عنوان خبرنگار به منطقه اعزام شده بودم. عملیات که تمام شد به ما گفتند چند روز دیگر بمایند ممکن است عملیات ادامه پیدا کند. در آن چند روزی که در منطقه بودیم عملا کار زیادی نداشتیم .

ادامه مطلب ...

از بهمن الماسی سپاهی دانش تا بیمه تکمیلی بازنشستگان

خدا رحمتش کنه. مرحوم بهمن الماسی از هنرمندانی بود که خیلی زود از دنیا رفت. خدا بیامرز تعریف می کرد : در دوره سربازی در یکی از روستا های دور افتاده  به عنوان سپاهی دانش خدمت می کرده و چند ماهی حقوق برایش ارسال نشده بود.  

 

ادامه مطلب ...

خاطره ای از ارسال عکس در ایرنا در دهه 60 و پیش از آن - رضا ضیایی

برای نسلی که کار خود در رسانه ها را با اینتر نت و ابزار الکترونیکی مدرن شروع کرده اند مشکل است تصور کنند که در سالهای دهه 60 و پیش از آن خبرگزاری ها چگونه عکسهای خود را برای یکدیگر ارسال می کردند . کار روزنامه های داخلی خیلی سخت نبود . نمایندگان روزنامه ها هر روز به واحد عکس مراجعه می کردند و از روی کنتاکت هایی که از عکس های تهیه شده ایرنا چاپ شده بود ، عکسهای خود را انتخاب می کردند . اما ارسال عکس از نمایندگی های داخلی ایرنا  کمی سخت تر بود. عکاسان شهرستانها فیلم خود را از طریق پست و اگر فوری بود با اتوبوس یا هواپیما ارسال می کردند و نماینده ای از ایرنا برای تحویل به ترمینال یا فرودگاه مراجعه می کرد و بقیه داستان ... 
ادامه مطلب ...

وقتی سرود ملی در زمان احمد شاه قاجار در اتریش خوانده شد

خاطره ای که نقل می‌شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری»  نقل کرده است.:

«ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می‌کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند. 

 

ادامه مطلب ...

وقتی که سیامک قادری از فیلتر گزینش عبور کرد!!!!!!

  

سیامک می گفت : یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می‌رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه، ولی به هر کسی نمی ده!

خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می‌کرد و معلوم بود فقط به کسانی کاغذ رو می‌داد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم کردن  تبلیغات نبود...

ادامه مطلب ...

با هم بخندیم ، نه به هم

از اول هم از سیاست خیلی خوشم نمی آمد . اما از نوجوانی در رودخانه سیاست غرق شدم و هنوز هم برای بیرون آمدن از آن تقلا می کنم .

بهتر است اصلا در باره سیاست حرفی نزنیم. چراکه وقتی می توان با سکوت حرف زد نباید بر پایه  لرزان واژه ها تکیه کرد. سکوت من تلخند های است که در وبلاگم می گذارم . سکوت من لطیفه است ، خاطرات شیرین است و هر آنچیزی است که بتواند ماهیچه های صورت بازدید کنندگانم را منقبض کند. ولو اندک .

ادامه مطلب ...