خاطرات و خطرات خبرنگاران

خاطرات ایرنایی ها

خاطرات و خطرات خبرنگاران

خاطرات ایرنایی ها

برزخ استان تهران - سامان رحمتیان

 ما استان تهرانی ها با کلی امید و آرزو وارد سال 91 شدیم، از امید به افزایش حقوق ها گرفته تا امید به زمین دار شدن و لب تاب های شخصی.

ما که پس از رفتن پیر ایرنا و داستان های کوچه افتخارش برای میزهای نوومان ذوق از خودمان در می کردیم و در حال مترکردن ویلاهای رویایی شمال بودیم، چند ماه اول سال را با امید و آرزو سپری کردیم اما خیلی زودتر از آنچه که فکرش را بکنیم فصل برزخی استان تهران شروع شد، فصلی که در آن حتی نفهمیدیم باخودمان چند چندیم.

همه چیز از آنجا شروع شد که عده ای استان تهرانی ها را بار اضافه سازمان دانستند و به براندازیش برخواستند.

از آن روز به بعد ما وسط برزخ گیر افتادیم، یک روز اتاقک خبر استان تهران را تبعید گاه و ما را تبعیدی می دانستند و روز بعد ما را قلب تپنده سازمان  و بازوی نیرومند ایرنا صدا می کردند.

کلا وقتی کارشان گیر بود و برنامه ها مقداری بوی خون می داد ما "ارباب حلقه ها" بودیم، اما وقتی زمان گرفتن حقوق ها می شد ما را در حد "واشر" هم نمی دانستند.

تا وقتی که رییس خوش رو داشتیم، پول نداشتیم، وقتی هم که پولدار شدیم و مسوولین به حمایت از ما بر خواستند خبرها و حقوق هایمان قلع و قمع می شد.

یک روز به ما انگ کمکاری و کم خبر بودن می زندند اما روز بعد خبرنگاران کیلویی و با خبرهای زیادی و کم ارزش بودیم.

شهرداری و شهرداری چی ها هم در این سال دست از سر ما بر نداشتند. به منظور حفظ پاکیزگی و نظافت شهر و شهروندان، مسوولین محترم شهرداری تهران را بارها و بارها با دستان مبارکمان می شستیم و به روی سایت آویزان می کردیم اما بازهم نمی دانم چرا ما را شهرداری چی صدا می کردند. خدا عالم است؛ شاید به خاطر این بود که در شستشو کوشا بودیم.

فشارهای اقتصادی به استان تهرانی ها در حدی بود که ما را در یک برهه زمانی به جان هم انداخت، یا دوستان ما را جاسوس می دانستند یا ما دوستان را جاسوس می دیدیم. کلا ندانستیم کی زیرآبمان را زدند و کی زیر آب زدیم. اما راستش را بخواهید؛ آخرش هم نفهمیدیم که اصلا آبی بود که زیرآب داشته باشد یا نه.

با تمام این اوصاف استان تهران ما از روزهای خوش خاطرات شیرین نودویکی هم خالی نبود. چه روزها که به دور هم جمع شدیم و چه ذرت هایی که ما گل(چسترفیل) کردیم.

یادش بخیر روزی که ماکرویو استان تهران را راه اندازی کردند، حس باکلاس بودن خاصی داشتم، مدام به دنبال راه استفاده از این دستگاه با کلاس و فواید آن بودم اما از آنجایی که نمی خواستم دوستان من را فردی بی کلاس بدانند بارها به صورت پنهایی وارد آسپرخانه شدم و با دستکاری دکمه هایش نحوه کار کردن با آن را یاد گرفتم.

اولین باری که از این دستگاه استفاده کردم، یکی از ظروف براق را داخل دستگاه گذاشتم تا ببینم واقعا دستگاه جرقه می زند و خراب می شود یا نه، که خوشبختانه چیزی نشد.

اما اصلا این کار را تکرار نکردم، چون می ترسیدم خدایی ناکرده دستگاه خراب شود و پولش را از من بگیرند.

دوستان خوبم، استان تهرانی های عزیز، سال 91 با تمام خوبی ها و بدی ها گذشت. امید واریم تلخی های این سال را پشت سر گذاشته و شادی های آن را در کنج خاطرات خود ثبت کنید.

سال ۹۲ را  سالی پر از شادی برای شما دوستان خوبم آرزومندم.

 به امید سالی پر از خبرهای خوش

برادر کوچکتر شما

سامان رحمتیان