ما هم که تعهد داشتیم ، شماره نخست  ویژه نامه  را برای افتتاحیه همایش منتشر کنیم.  مانده بودیم که چه کنیم.

 دوستان را برای چاره اندیشی جمع کردم . قرار شد در هتل محل اقامت میهمانان  ( به سختی  شماره اتاقهای میهمانان را پیدا کردیم )  هریک از همکاران  به هر طریقی که می تواند خود را از کمربند امنیتی شدید به میهمانان برساند و مصاحبه ای بگیرند تا بتوانیم ویژه نامه اول را برای روز
افتتاحیه منتشر کنیم.
یکی از میهمانان برجسته این همایش خدا بیامرز شیخ سعید شعبان بود و ما تمایل
زیادی داشتیم که با او در شماره اول نشریه همایش گفت و گویی داشته باشیم. با
هزار ترفند من و آقای باقری خودمان را به در اتاق ایشان رساندیم و در زدیم.
محافظ ایشان در را باز کرد . گفتیم با ایشان کار داریم. گفت: حمام هستند.

از ترس اینکه ماموران حفاظتی سر برسند و ما موفق به مصاحبه نشویم. گفتیم کار خیلی فوری
در مورد جلسه افتتاحیه همایش داریم. محافظ که نمی دانست ما کی هستیم از پشت در
شیخ را صدا زد که مسئولان همایش با او کار دارند. آقای باقری که ذاتا انسان
محفوظ به حیائی می باشد، گفت : بنده خدا حمام است نمی شود فعلا از خیر این مصاحبه
گذشت و آن را به وقت دیگری موکول کنیم . گفتم صبر کن تا ببینیم نتیجه کار چه می
شود.
لحظاتی بعد شیخ با حوله ای که به نیم تنه پایینی خود بسته بود ، خیس از حمام
بیرون آمد .نگاهی به آقای باقری کردم از خجالت انگار با شیخ دو نفری حمام رفته
بودند. یکی خیس از حمام بود و دیگری خیس از خجالت.

شیخ را توجیه کردیم که مصاحبه با او یک اجبار است و او هم پذیرفت. آقای باقری گفت: حداقل فرصت بدهیم بنده خدا خودش را خشک کند و لباس بپوشد و بعد مصاحبه کنیم. من که می ترسیدم
مصاحبه را از دست بدهیم گفتم : همه نوع مصاحبه ای را تجربه کرده ای از نوع خیس آن
را هم تجربه کن.

 من برای اینکه بتوانم شخصیت دیگری را شکار کنم مصاحبه را به
آقای باقری سپردم و اتاق را ترک کردم. اینکه از آن تاریخ به بعد چه شوخی هایی
بین من و آقای باقری در مورد لخت بودن شیخ و زیر دوش بودن او و واکنش های آقای
باقری رد و بدل شد بماند . اما حالت هایآاقای باقری هنگام روبرو شدن با شیخ لخت
و خیس و نیز پس آنکه مصاحبه را انجام داد و آن را برای انتشار به من سپرد هرگز
از یادم نمی رود.

محمد فاضلی