خاطرات و خطرات خبرنگاران

خاطرات ایرنایی ها

خاطرات و خطرات خبرنگاران

خاطرات ایرنایی ها

حسن آبادی و مدیر مالی خبرگزاری

 حسن آبادی با عصبانیت و پرخاش  به مدیر مالی وقت ایرنا   گفت: خراب شود اداره ای که مدیر مالیش تو باشی.....


فوت ناگهانی شادروان احمد بورقانی سردبیر و مدیر خبر سال های اولیه بعد از انقلاب فرصتی بود تا اکثر بر و بچه های قدیمی ایرنا دوباره یکدیگر را زیارت و خاطرات گذشته را زنده کند.

محمد تنکست - مهدی هراتی - حسن جعفری - احمد خادم المله - حمید هوشنگی - بهرام حسن زاده - عیسی سحر خیز - محمود ایلخان - حمید مصلی - پور صراف - کمال خرازی - آزیتا جان آسا - حسن آبادی - نبوی (مدیر مالی وقت) - شهاب فرخیار - خانواده مرحوم مسعود مشایخی - مهدی آستانی - غلام اسلامی فرد - محمد فاضلی و دهها همکار قدیمی از جمله افرادی بودند که مرگ دلخراش احمد بورقانی باعث دیدار تازه ای با آنها شد.

 بعد از خاکسپاری احمد بورقانی فرصتی بود که با دوستان گپی و یادی از گذشته ها داشته باشیم.

با حمید هوشنگی در حال صحبت بودم که ناگهان گفت : اهان آقای نبوی هم آمده است.آقای نبوی مدیر مالی در دوره از مدیریت کمال خرازی در ایرنا بود. هوشنگی ابتدا آقای نبوی را صدا زد و سپس به من گفت: حسن آبادی را صدا کن... گفتم چرا...گفت : مگر نمی دانی..

گفتم : چی را؟

گفت : اول حسن آبادی را صدا کن...

حسن آبادی آمد و حمید هوشنگی او را به طرف نبوی کشاند و  از او خواست که از آقای نبوی حلالیت بخواهد و او را ببوسد..حسن آبادی نیز با نبوی دست داد و ضمن روبوسی به نبوی گفت: من را حلال کنید.

نبوی  بوسه های تلخ حسن آبادی را پاسخ داد و گفت: خواهش می کنم.

حمید هوشنگی بعد برایم اینگونه تعریف کرد..

یکی از ماههای آن زمان پرداخت حقوق پرسنل با تاخیر مواجه شده بود و حسن آبادی با اعتراض و پرخاش به من  خواستار حقوق شده بود..من نیز برای رد کردن حسن آبادی گفتم به من چه برو به مدیر مالی اعتراض کن....

بعدا حسن آبادی نیز  چندین بار به اتاق آقای نبوی مدیر مالی می رود  اما آقای نبوی به این بهانه که کلیه قرارداد های پرسنل باید امضا شود - او را دست به سر می کند.

حسن آبادی که برای خرید شیر خشک فرزندش با مشکل مالی  مواجه بود و این مسئله را بار ها به نبوی تذکر داده بود در آخرین ملاقات،   ضمن داد و فریاد-  روی میز مدیر مالی را بهم می ریزد  و می گوید :   .... به اداره ای که تو مدیر مالی آن باشی..

هوشنگی می گفت: فردای آن روز اول وقت دکتر خرازی با عصبانیت و اعتزاض من را خواست و گفت:  این ها کی هستند که به خبرگزاری آورده ای....... 

فکر می کنم این خاطره در سال ۶۳ یا ۶۴ رخ داده است. 

نوشته شده در دوشنبه چهارم شهریور 1387 ساعت 17:36 شماره پست: 1 )بلاگ فا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد